جدول جو
جدول جو

معنی شل و پر - جستجوی لغت در جدول جو

شل و پر
(شَ لُ پَ)
شل و پل. قطعه قطعه. پاره پاره. (یادداشت مؤلف).
- شل و پر کردن، قطعه قطعه کردن. از هر جای مجروح کردن. بسیار جراحات وارد کردن. از پا انداختن: پنجاه نفر رعیت با چماق شصت قزاق را شل و پر کردند. (یادداشت مؤلف). له و لورده کردن
لغت نامه دهخدا
شل و پر
قطعه قطعه، پاره پاره قطعه قطعه، پاره پا ه
تصویری از شل و پر
تصویر شل و پر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شر و ور
تصویر شر و ور
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
فرهنگ فارسی عمید
(پَلُ)
پا. پر و پا:
دریغ این بر و برز و بالای تو
رکیب دراز و پل و پای تو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ لُ پَ)
شل و پر. و رجوع به شل شود
لغت نامه دهخدا
(شِرْ رُ وِ)
در تداول سخنان بیهوده و بی معنی، شر و ور گفتن. (یادداشت مؤلف). حرف مفت و دری وری و چرند و پرنداست. کلمه فرانسوی شریور که لفظاً به این کلمه بی شباهت نیست در زبان فرانسوی به همین معنی بکار می رود. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(شُ لُ وِ)
پریشان و آشفته و درهم و بی نظم: عمامۀ شل و ول، شوریده گوریده. (یادداشت مؤلف). چیزی که اجزای آن کاملاً بایکدیگر ارتباط محکم نداشته باشد. لباسی که برای تن کسی گشاد باشد و بر تن او آویزان شود و نظایر و اشباه آن. (فرهنگ لغات عامیانه) ، بی حال. آنکه مواظب درست نگاه داشتن جامه های خود بر تن نیست. (یادداشت مؤلف). سست. وارفته. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ رُ پِ)
پرپر. حرکت پر (؟) :
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن.
مولوی.
رجوع به پرپر شود
لغت نامه دهخدا
(وُپَ)
قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت:
تو دادی مرا زور و آئین و فر
سپاه و دل و اختر و پا و پر.
فردوسی.
نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر
نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر.
فردوسی.
کسی را که یزدان نداده ست فر
نباشدش با جنگ او پا و پر.
فردوسی.
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پا و نه پر.
فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.
فردوسی.
و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود
لغت نامه دهخدا
(لُ پَ)
پرو بال:
جز صبر تیر او را، اندر جهان سپر نیست
مرغیست صبرکاو را جز خیر بال و پر نیست.
ناصرخسرو.
نگویی بیضه یکرنگ است و مرغان هریکی رنگی
نوای هر یکی رنگی دگرسان بال و پر دارد.
ناصرخسرو.
هر خشک و تر که یافتم از غم بسوختم
هربال و پر که داشتم از دم بسوختم.
خاقانی.
کوچه تنگ است ای پسر، با پر نگنجد هیچ مرغ
بال و پر بگذار تا بتوانی آسان آمدن.
خاقانی.
دور گردون گسست بیخ و بنم
مرگ یاران شکست بال و پرم.
خاقانی.
مگراقبال شمعی نو برافروخت
که چون پروانه غم را بال و پرسوخت.
نظامی.
و رجوع به پرو بال شود.
- بال و پر دادن، نیرو دادن. دست قدرت او را گشادن. نیرومند ساختن. گذاردن که بسط قدرت یابد. پروبال دادن.
- بال و پر زدن، تکان دادن پرندگان پر و بال خویش را برای پراکندن حشرات از تن خود یا بهنگام سر بریدن و گاه بهنگام پراکندن و پاشیدن دانه بر ایشان یا جوجگان بهنگام مشاهدۀ مادر که قصد طعمه دادن به ایشان دارد.
-
لغت نامه دهخدا
تصویری از شل و ول
تصویر شل و ول
پریشان و آشفته و درهم و بی نظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شر و ور
تصویر شر و ور
سخنان مزخرف و بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پل و پا
تصویر پل و پا
پا پای رجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بال و پر
تصویر بال و پر
پر و بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شل و ول
تصویر شل و ول
((شُ لُ وِ))
سست و وارفته، آشفته، پریشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شر و ور
تصویر شر و ور
حرف مفت، سخن بی معنی
فرهنگ فارسی معین
انبوهی و تراکم درختچه در جایی به طوری که عبور از آن مشکل
فرهنگ گویش مازندرانی
رها شدن از سرازیری همراه با ترس، از هم جدا شدن اجزای یک
فرهنگ گویش مازندرانی
شل و ول
فرهنگ گویش مازندرانی
بی حال –وارفته، بی حرکت، کج
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم وارفته
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
از حال رفته، خستگی در اثر کار، به پرنده هایی که توان پرواز
فرهنگ گویش مازندرانی